هرچه ميکنمچهار خط براي تو بنويسمميبينم واژههاخاک بر سر شدهاندهرچه ميکنمچهار قدم بيايمتا به دستهات برسمزانوهام ميخمد.نه اينکه فکر کني خستهام،نه اينکه تاب راه رفتن نداشته باشمنه.تا آخرش همين استنگاهتبه لرزهام مياندازد...